روز پاییزی
راینر ماریا ریلکه
مترجم: پرسهزن
خدایا! زمانش فرارسیده. تابستان چه پرشوکت بود. ا
دراز کن سایهات را روی ساعتهای آفتابی،ا
.و بر پهنهی سبزهزاران رها کن بادها را
بگو به آخرین میوهها که رسیده باشند؛
دو روز جنوبی دیگر به آنان ارزانی دار،
بکش آنان را به سوی کمال و بنشان
.آخرین شهد را در آن انگور سنگینبَر
آنکه اکنون خانهای ندارد، دیگر خانهای برای خود نمیسازد.ا
.آنکه اکنون تنهاست، دیرزمانی چنین میماند
بیدار میماند، کتاب میخواند، نامههای طولانی مینویسد و در کوچهباغها بیقرار
این سو و آن سو پرسه میزند، هنگامی که برگها فرومیافتند.ا