گرچن و روح خبیث
شاعر: یوهان ولفگانگ فون گوته| آهنگساز: فرانتس شوبرت
ترجمه: م. به آذین| زیرنویس: پرسهزن
در همان حال که فاوست در ورای آغوش گرچن، سرگرم گسترش تجارب خویش بوده است، «جهان کوچکی» که او گرچن را از آن بیرون کشید بر سر دخترک فروریخته، او را خرد کرده است. با پخش شدن خبر زندگی جدید گرچن، همسایهها و دوستان قدیمیاش با بیرحمی و خشمی وحشیانه و کینهتوزانه به او حمله میکنند. و ما از زبان برادر او والنتاین، که سربازی خودخواه و فرومایه است، میشنویم که چگونه او پیشتر در میخانهها گرچن را سردست بلند میکرد و به فضایل و محاسن خواهرش میبالید؛ در حالی که اینک، هر گدای بیسر و پایی میتواند به او بخندد، و همین امر موجب شده تا نفرت از گرچن تمام وجودش را پر کند. همچنان که به ادامهی داستان گوش میدهیم-و گوته نیز لعن و ناسزای خود را آنقدر تکرار میکند تا مطمئن شود ما نکتهی اصلی را درک کردهایم- در مییابیم که والنتاین در گذشته نیز درست مثل حال، نسبت به گرچن کاملاً بیتوجه بوده است. در آن زمان گرچن نماد ملکوت بود و اکنون نماد دوزخ، ولی او در همه حال صرفاً وسیلهای برای است برای ارتقای منزلت و ارضای حس خودخواهی والنتاین، و هرگز فینفسه شخصی مستقل محسوب نمیشود- این هم نظر گوته دربارهی احساس خانوادگی در«جهان کوچک». والنتاین در خیابان به فاوست حمله میکند و آن دو با هم میجنگند، فاوست به کمک مفیستو زخم مهلکی به حریف میزند و برای نجات جانش سراسیمه میگریزد. والنتاین در آخرین لحظات زندگیش، خواهرش را با کلماتی موهن نفرین میکند، او را مسئول مرگ خویش معرفی میکند و از اهالی شهر میخواهد تا او را به دار بکشند. سپس مادر گرچن میمیرد و مردم باز هم او را مقصر میشمارند. آنگاه گرچن طفلی به دنیا میآورد -فرزند فاوست- و فریادهای انتقام از هر سو بلند میشود. اهالی شهر، خوشحال از یافتن بهانه و موردی برای ارضای شهوات سرکوبشده و گناهآلود خویش، تشنهی سنگسار کردن اویند. در غیبت فاوست، گرچن فاقد هرگونه حمایت است- آن هم در جهانی فئودالی که در آن نه فقط منزلت بلکه بقای آدمی در گرو حمایت اشخاص قدرتمندتر از خود اوست.ا
گرچن رنجور و اندوهگین، به کلیسای جامع پناه میبرد، بدان امید که در آنجا تسلا و آرامشی نصیبش گردد. به یاد داریم که فاوست نیز توانست دقیقاً همین کار را بکند: ناقوسهای کلیسا او را از مرگ به سوی زندگی فراخواندند. ولی نباید از یاد برد که فاوست میتواند از مسیحیت بهره گیرد، همان طور که تاکنون از هر چیز و هر کس دیگر، از جمله خود گرچن، بهره گرفته است: او میتواند هرآنچه را برای رشد و تحول خودش لازم است برگیرد و مابقی را رها سازد. گرچن بیش از آن جدی و صدیق است که بتواند این گونه گزینشی عمل کند. در نتیجه، پیام مسیحی که فاوست توانست آن را به منزلهی نماد زندگی و شادی تفسیر کند، در برابر گرچن به صورتی تحتاللفظی، همچون نص صریح و کوبندهی کتاب مقدس ظاهر میشود: «روز غضب خداوند، آن روز جهان را در آتش خواهد سوزاند.» این پیامی است که گرچن میشنود. دهشت و عذاب یگانه هدایای جهان گرچن به اوست: آن زنگهایی که زندگی معشوق او را نجات دادند، اکنون از تباهی و سرنوشت محتوم او خبر میدهند. گرچن حس میکند همه چیز علیه اوست: ارگ کلیسا گلویش را میفشارد، گروه همسرایان دلش را پارهپاره میکنند، ستونهای سنگی او را به بند میکشند، و گنبد کلیسا او را له میکند. او فریاد میکشد و از شدت هذیان و تب، بیهوش بر زمین میافتد. این صحنهی هولناک، که به واسطهی تیرگی و فشردگی ناب و برهنهاش خصلتی اکسپرسیونیستی دارد، مبین حکمی بغایت کوبنده علیه کل جهان گوتیک است-جهانی که میرفت تا در قرن بعدی، به ویژه در آلمان آرمانی(ایدئالیزه) شود. شاید رویا و بینش گوتیک زمانی این توان را داشته که آرمانی برای زندگی و کنش نوع بشر فراهم آورد، آرمان پویش قهرمانانه به سوی ملکوت؛ ولی اینک، همانطور که گوته آن را در پایان قرن هجدهم به نمایش میگذارد، یگانه ثمره و محصول آن بار سنگین و زائدی است بر دوش آنانی که هنوز مطیع و منقاد این بینش اند، باریکه جسم آنان را خرد و جانشان را خفه میکند.ا
بریدهای از کتاب تجربهی مدرنیته، نوشتهی مارشال برمن، ترجمهی مراد فرهادپور
.ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید